گردآفرید که وارد جبهه جنگ شد، نیروهای ایرانی جان تازه ای گرفتند ، جنگ دوباره بالا گرفت. گردآفرید می جنگید و شمشیر می زد و جلو می رفت تا رسید به سهراب. حالا مبارزه آنان رو در رو شده بود. حدس میزنید چه کسی برنده این نبرد خواهد بود؟ داستان را دنبال كنيد.
مردی شیپورزن بود، آقای شیپورچی تو میدون مشق، شیپور ایست خبر دار می زد اما شبا توی خونه اش واسه اهل خونه آهنگ حال دار می زد. چرا؟ چونکه زنش بی بی خانم حامله بود. آقا شیپورزنه آرزو می کرد که زنش پسر بزاد، پسری کاکل زری. اما از بخت بدش پسره بی کاکل شد. سر نگو آینه بگو، بعدش چطور شد؟ داستان را دنبال كنيد.
پينوكيو داستان زندگي پسری است كه در يك كارگاه نجاری و از تكهای چوب ساخته شد. سازنده او نجار پیری به نام پدر ژپتو بود ؛ پيرمردی كه هميشه آرزو داشت فرزندی داشته باشد. اما چطور صاحب اين فرزند شد ؟ داستان را دنبال كنيد.
سیاوش فرزند کیکاووس شاه بود و پرورده رستم دستان.او علاوه بر داشتن همه مهارت ها، بسیار هم زیبا بود و زنان زیادی عاشق او می شدند تا اینکه...با هم بشنویم...
سام نریمان، حاکم زابلستان، پهلوانی پرآوازه و دلاور بود. او در زندگی همه چیز داشت الا فرزند، تا عاقبت روزی باخبر شد که فرزندی در راه دارد؛ این خبر باعث خوشحالی همه شد تا روزی که کودک به دنیا آمد و....
گوزل و ساروان عاشق هم شدن، عروسی کردن ، بعد هم صاحب دختری شدن به نام سارا. اونها خوشبخت می شدن اگر....چه اتفاقی افتاد که ما رسیدیم به اگر؟ خب با ما همراه باشید تا ببینین چی میشه...
برنامه رادیویی یکی بود یکی نبود - ۱ خرداد ۹۹ - ۲۱ مهدر آذربایجان، دختری زندگی می کرد به نام سارا که داستان زندگیش، سال های سال، ورد زبون آدم ها بوده و هست، چرا؟ زندگی سارا رو با هم دنبال کنین.