به خانه که نزدیک میشومقلبم دیگر طاقت ماندن در قفس سینه را ندارد!
در را باز میکنم، باز هم خبری نیست!
احمقانه است، میدانم…تجسم لبخندت که مرا به سخره میگیرد، کار چندان سختی نیست
«خدا کریم است»…
این تنها پاسخیست که بر دلهرههای دلِ تنگم میدهی…پاسخی تکراریتر از تکراری!
اما، این داستانِ هر روزه ی من است.
هر روز که از پله بالا میآیم…کلید را که در قفل میچرخانمتو را با تمام وجود، از پشتِ در انتظار میکشم…
ماههاست که نیامدی!خانه اما، هنوز هم بوی تو را میدهد.
میدانی؟این بو دلتنگترم میکنداما همین هم اگر نبود…این چهاردیواری لعنتی، قفسی بیش نبود!
آرام میخزم روی تختخودم را مچاله میکنم
چشمانم به نقطهای نامعلوم خیره میماند!نای نفس کشیدن هم برایم نمانده
حتی، ذهنمم درد میکند…
باز دلم میگیرد از نبودنت، از این حجم تنهایی و بیکسی
باز این بغض لعنتی، دستانش را بر گلویم حلقه میکند!فشار پنجههایش جانم را میفشارددرد دارد...نبودنت در خانه عجیب درد دارد
دردهایم قطره قطره از گوشه چشمانم میچکد، اما تمامی ندارد
این انتظار کی سر میرسد؟ این غم کی خانه ی دلم را ترک میکند؟
تا یک دل سیر در آغوشت غرق شوم...خودت را، نه خیالت را…خیالت در من ریشه دواندهاما جانم، لمس وجودت را میخواهد…
Podchaser is the ultimate destination for podcast data, search, and discovery. Learn More