.سرزده..پُر از خواهش، پُر از حسرت، پُر از میل بقاآنچنان بودم، که هر شعله، درونم شد فناامید، همسنگ خواهش بود، شریک آرزومن، آنگمکردهخویشرا، در تب این کوچههااز مدعی تا مستدعیدیدهام، آری، تمام خانه را.در امتداد زندگی، آنجا که دل مرگ آفریدعاری شدم از آرزوها، وز هر امیدجاذبه، کمرنگ شدحس آزادی درونم قد کشید.وَ، تو را، میبینم، تو را در تاریکیدستت را میگیرم، نبضم را میگیریوَ به من میگویی: حال قلبت آشناستاز کجا میآیی؟ آشنایی انگار!هم صدایت وصل است، هم مرا میدانی!من، به تو، میخندم. تو، به لبخند قناعت داریبین ما جادویی روی لبها جاریستکه به ما میگوید: ماندن جایز نیستتا نفس هست، گذشتن بایدبعد از آن، ممکن نیست!جاده را میبینی؟ انتهایش مات است!دلبُریدن باید، تا رسیدن شاید . . . ؛...................... وحید قاضینور ...Vahid GhaziNour۱۵ اسفندماه ۱۴۰۰
https://www.instagram.com/p/CaxX8Vxqxpp/?utm_medium=share_sheet
---
Send in a voice message: https://podcasters.spotify.com/pod/show/vahid-ghazinour/message
Podchaser is the ultimate destination for podcast data, search, and discovery. Learn More