.ترخینه..چشمش به چشم من، بود آشنای دهرآنی که گمشده، در خاطرات محوآنش به دل نشست، شد محرم دلمآغاز شد سلام، در مطلع سخن..عاشق به من رسید، بر پهنهی امیددر خود، ترانه داشت، بر لوحهایی سپیدروحش به شب هنوز، عادت نکرده بودپرواز میچکید، از بالِ در غُنود.سرخورده از شراب، آماج اتهامخط زد به بازیِ بیهودهی سراب.از کهنهها، بریوز پختهها، غنیاستاد او، در اوبیرون، چو مدعی.کامد به مشق خویش، وامد به زیر تیغآمد هرس کند، ناخواستههای ریشسودا، دهد به باد، تا آیدش قرارآمد به کوی دل، مشتاق و بیریا.عاری شد از نقاب. آورد، هرآنچه داشتمیدان بلبل است، گل بود و سبزه داشتوامد دِرو کند، از کاشتههای خویشبیخواهش از کسی، در بازهی زمان.آرامششگسست. رفت آن خیال مستوقتی که از گُلی، خاری بر او نشستآمد صدا به گوش، در وادی سکوتزیر هجوم سنگ، از زمهریر دورصد پرسش نهان، دهها گلایههادنیای دیگری، شد ناگهان عیان.استاد او، به او، امید بسته بودزد راه تازهایی، وقتی که خفته بود.برخاست با شعف، با شوری تازهترآرامش هم رسید، پائیز بود و سردنقش و قلم بدست، میتاخت بر خودشمیتاخت بر همه، حتی، به بلبلَشدست بُرد به سایهها: همسایههای مارفتَش به اکتشاف، یابد طلای نابماییم و سایهها، همزاد و همصدادر قالب تنایم، بادا شویم جدا.در خلوت و سکون، همواری ساده بودلاکن به وقت عشق، سایه شود زُدود.عشق، راه آدمیست، سیرایی از زمیندر مکتب خِرد، پرگار آدمیست.آئینهاش شدم، تا خود ببیند اوآموختهام بسی، از گفتههای او.تاریخِ زندهایمداستان آدمیمهمپای آن کلاغدر راه خانهایم.ماییم و گَه نگاه، همراهی و کلامدست و سلام و مهر، در محضر زمان.هستیم به تجربه، ماییم و این جدالمنهای جعلی و سردار سایهها.قربانی میکنیم، بتهای کهنه راتا بر خدای خود، خود را کنیم بناآزادی ممکن است، در وقت پُرشتابآبادی ممکن است، دور باد ز ما زوال..................................... وحید قاضینور ...Vahid GhaziNour۱۵ اردیبهشتماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/CdLkvkVqMh_/?igshid=MDJmNzVkMjY=
---
Send in a voice message: https://podcasters.spotify.com/pod/show/vahid-ghazinour/message
Podchaser is the ultimate destination for podcast data, search, and discovery. Learn More