Podchaser Logo
Home
رواق / Ravaq

Farzin Ranjbar

رواق / Ravaq

A weekly Health, Fitness and Mental Health podcast
 2 people rated this podcast
رواق / Ravaq

Farzin Ranjbar

رواق / Ravaq

Episodes
رواق / Ravaq

Farzin Ranjbar

رواق / Ravaq

A weekly Health, Fitness and Mental Health podcast
 2 people rated this podcast
Rate Podcast

Episodes of رواق / Ravaq

Mark All
Search Episodes...
غزل نمره ۰۳۱فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلانآن شب قدری که گويند (جویند) اهل خلوت امشب است يا رب اين تاثير دولت از کدامين کوکب استتا به گيسوی تو دست ناسزايان کم رسد هر دلی در حلقه‌ای در ذکر يارب يارب استکشته چاه زنخدان توام کز هر طرف صد هزارش گردن
غزل نمره ۰۳۰مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلانزلفت (زلفش) هزار دل به يکی تار مو ببست راه هزار چاره‌گر از چار سو ببست تا عاشقان به بوی نسيمش دهند جان بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست شيدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست
غزل نمره ۰۲۹مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولنما را ز خيال تو چه پروای شراب است خم گو سر خود گير که خمخانه خراب است گر خمر بهشت است بريزيد که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عين عذاب است افسوس که شد دلبر و در ديده گريان تحرير خيال خط (رخ) او نقش بر آب
غزل نمره ۰۲۸به جان خواجه و حق قديم و عهد درست که مونس دم صبحم دعای دولت توست سرشک من که ز طوفان نوح دست برد ز لوح سينه نيارست نقش مهر تو شست بکن معامله‌ای وين دل شکسته بخر که با شکستگی ارزد به صد هزار درست زبان مور به آصف دراز گشت و رواست که خو
غزل نمره ۰۲۷مفعولُ مفاعیلن مفعول مفاعیلندر دير مغان آمد يارم قدحی در دست مست از می و ميخواران از نرگس مستش مست در نعل سمند او شکل مه نو پيدا وز قد بلند او بالای صنوبر پست آخر به (ز) چه گويم هست از خود خبرم چون نيست وز بهر چه گويم نيست با وی نظر
غزل شماره ۰۲۶زلف‌آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لب و مست پيرهن‌چاک و غزل‌خوان و صراحی در دستنرگسش عربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان نيم‌شب دوش (یار) به بالين من آمد بنشستسر فرا گوش من آورد و به آواز حزين گفت کی عاشق ديرينه من خوابت هستعاشقی را که چنين باده
غزل شماره ۰۲۵شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست صلای سرخوشی ای صوفيان باده (وقت) پرست اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود ببين که جام زجاجي چه طرفه‌اش بشکست بيار باده که در بارگاه استغنا چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشيار و چه مست از (در) اين رباط دودر
غزل شماره ۰۲۴مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست که به پيمانه‌کشی شهره شدم روز الستمن همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چارتکبير زدم يک‌سره بر هرچه که هستمی بده تا دهمت آگهی از سر قضا که به روی که شدم عاشق و از بوی که مستکمر کوه کم است از کمر مور
خيال روی تو در هر طريق همره ماستنسيم موی (بوی) تو پيوند جان آگه ماستبه رغم مدعيانی که منع عشق کنندجمال چهره‌ی تو حجت موجه ماستببين که سيب زنخدان تو چه می‌گويدهزار يوسف مصری فتاده در چه ماستاگر به زلف دراز تو دست ما نرسدگناه بخت پريشان و دست کوت
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن‌شناس نه‌ای جان من خطا اين جاستسرم به دنيی و عقبی فرو نمی‌آيدتبارک الله از اين فتنه‌ها که در سر ماستدر اندرون من خسته‌دل ندانم کيستکه من خموشم و او در فغان و در غوغاستدلم ز پرده برون شد کجايی ای مطرببنال هان
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاستکه شنيدی که در اين بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پيش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست می ز خمخانه به جوش آمد و می‌بايد خواست نوبه (توبه) زهدفروشان گران جان بگذشت وقت رندی (شادی) و طرب کردن رندان پيداست (برخاست) چه ملامت بود (رسد) آن را که چنين باده خورد اين چه عيب است بدين بی‌خردی وين چه خطا
ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست منزل آن مه عاشق‌کش عيار کجاست شب تار (دراز) است و ره وادی ايمن در پيش آتش طور کجا موعد ديدار کجاست هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگوييد (مپرسید) که هشيار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها
ساقيا آمدن عيد مبارک بادتوان مواعيد که کردی مرواد از يادتدر شگفتم که در اين مدت ايام فراقبرگرفتی ز حريفان (عزیزان) دل و دل می‌دادتبرسان بندگی دختر رز گو به درآیکه دم و همت ما کرد ز بند آزادتشادی مجلسيان در قدم و مقدم توستجای غم باد هر آن دل که
سينه‌ام ز آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در اين خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع (سوز دل بین که ز بسیاری اشکم دل شمع)دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت آشن
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداختبه قصد جان من زار ناتوان انداختنبود نقش دو عالم که رنگ الفت بودزمانه طرح محبت نه اين زمان انداختشراب خورده و خوی کرده کی شدی به چمنکه آب روی تو آتش در ارغوان انداختبه يک کرشمه که نرگس به خودفروشی کردفريب چشم تو
اي شاهد قدسي که کشد بند نقابت و اي مرغ بهشتي که دهد دانه و آبت خوابم بشد از ديده در اين فکر جگرسوز کاغوش که شد منزل آسايش و خوابت درويش نمي پرسي و ترسم که نباشد انديشه آمرزش و پروای ثوابت راه دل عشاق زد آن چشم خماري پيداست از اين شيوه که مست اس
گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريبگفت در دنبال دل ره گم کند مسکين غريبگفتمش مگذر زماني گفت معذورم بدارخانه پروردي چه تاب آرد غم چندين غريبخفته بر سنجاب شاهي نازنيني را چه غمگر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريباي که در زنجير زلفت جاي
مي دمد صبح و کله بست سحابالصبوح الصبوح يا اصحابمي چکد ژاله بر رخ لالهالمدام المدام يا احبابمي وزد از چمن نسيم بهشتهان بنوشيد دم به دم مي نابتخت زمرد زده است گل به چمنراح چون لعل آتشين دريابدر ميخانه بسته اند دگرافتتح يا مفتح الابواباي
اي فروغ ماه حسن از روي رخشان شماآب روي خوبي از چاه زنخدان شماعزم ديدار تو دارد جان بر لب آمدهبازگردد يا برآيد چيست فرمان شماکس به دور نرگست طرفي نبست از عافيتبه که نفروشند مستوري به مستان شمابخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگرزان که زد بر ديده
ساقي به نور باده برافروز جام مامطرب بگو که کار جهان شد به کام ماما در پياله عکس رخ يار ديده ايماي بي خبر ز لذت شرب مدام ماهرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشقثبت است بر جريده عالم دوام ماچندان بود کرشمه و ناز سهي قدانکايد به جلوه سرو صنوب
دوش از مسجد سوي ميخانه می‌شد پير ماچيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ماما مريدان روي سوي قبله چون آريم چونروي سوي خانه خمار دارد پير مادر خرابات طريقت ما به هم منزل شويمکاين چنين رفته ست در عهد ازل تقدير ماعقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش
رونق عهد شباب است دگر بستان رامي رسد مژده گل بلبل خوش الحان رااي صبا گر به جوانان چمن بازرسيخدمت ما برسان سرو و گل و ريحان راگر چنين جلوه کند مغبچه باده فروشخاکروب در ميخانه کنم مژگان رااي که بر مه کشي از عنبر سارا چوگانمضطرب حال مگردان
ساقيا برخيز و درده جام راخاک بر سر کن غم ايام راساغر مي بر کفم نه تا ز بربرکشم اين دلق ازرق فام راگر چه بدناميست نزد عاقلانما نمي خواهيم ننگ و نام راباده درده چند از اين باد غرورخاک بر سر نفس نافرجام رادود آه سينه نالان منسوخت اين افسر
صوفي بيا که آينه صافيست جام راتا بنگري صفاي مي لعل فام راراز درون پرده ز رندان مست پرسکاين حال نيست زاهد عالي مقام راعنقا شکار کس نشود دام بازچينکان جا هميشه باد به دست است دام رادر بزم دور يک دو قدح درکش و برويعني طمع مدار وصال دوام رااي دل شب
Rate

Join Podchaser to...

  • Rate podcasts and episodes
  • Follow podcasts and creators
  • Create podcast and episode lists
  • & much more

Unlock more with Podchaser Pro

  • Audience Insights
  • Contact Information
  • Demographics
  • Charts
  • Sponsor History
  • and More!
Pro Features