.عبور..با تو میرقصم، تا ته بنبستاز چراغ و نور، تا خموشِ مستپایمان لنگ وُ، کوچه لغزان استدر فراغِستان، قاعده این است.با تو پیوستم در شب مهتابوز تو مینوشم، ایزلال نابچشممانبُگشود، تا خِرد آمددر تو میمیرم، هرچهبادا باد.....
.نَقب..شبِ ما، بد فرجام، طولانی، بیمار استشبِ ما در صدد ویرانیستمرگ، همبستر ماستهمزاد است، لالاییستمیخها را زدهاند بر تابوت، در صف اعدامیمبندگان هورمون!، خستگانِ تحمیل!که به تشویق و عتاب تندادیم!از چه باید ترسید؟، کهنهها؟!، زِ
.مهبانگ..در مجلس مَهان، بدست عالمانشد قرار بر ساخت دنیایی جدایکجهان آغشته از حرص و طمعتا بِرویند غنچهها در خوابشان.از اینرو:خدایی ز علم، ساختهپرداخته شدجهانی چو بستر به او بسته شد.گذشت عِدهی رشد و تکوین خوانرسید کِشتیِ عام
.مار و پله..بدست خود، یهودا مُردشرافت را چو در خود کُشتوَ زان اوج اهورایینزولکرد، بندهایی شد خُرد..در این بازار مردافکن، درین هیهات آدمخوریهودا و مسیح، بسیاریکی گردد اَبَر انسان، یکی افتد به چاه مار!.نمیارزد همهدنیا، اگر باید
.خاک..بنام پدر، ریشههای خِردبنام وطن، مادر خوب من.نگو مرگ! نگو مرگ! که ما زندگی هستیمبهرحال، به تقدیر، درین مزرعه هستیمزمانیست به کنکاش، به بهتر شدن ماستحیات است، گرامیست. همه مستعد کاشتخوشا مدرسهی ما به بهبود، به رفع غم منکوبخو
.حوض کبود..ایفلک، شیوهی افسونگریِ چرخ تو را دوست دارمخبرهایی، معرکهی فهم تو را دوست دارمدانه بودم، به تو دادند مرا، وقت قرارزارع و مزرعه و داس تو را، دوست دارم🙂................................... وحید قاضینور . . .Vahid GhaziNou
.همزاد..فرسایش تن بودوقتی که عشق کم بودمیآمدیم صحبتدیواری حائِل بود.میان گفتگوهامان، کسی از جنس رویا بودهزار بازی بلد بود و هزاران قصه از بر بودنشد تنها شویم یکدم. نشد بیاو، تفکر همبهسان بالنی سنگین که درافتاد به توفان همز همز
.گناه..شکستیم به مستی نمکدانه رانداشتیم نگه حرمت خانه راسیاهی و غم، جان شهر را فشردکه خورشید ما را مَهِ کهنه خوردندیدیم به بیغولههاایم رواننشد سهم ساقی بجز اشک و آهزدیم بر زنخدان زن تیر زهرنشاید شما را به سر تاج سرندیدیم کسی را به
.گلایه..کوچهی زنجیر، شام آدمخوارحقهی دیرین، آخر دنیاستپا به روی پا، دست به روی دستمنتظر بودن، جرم ما این است!.شعر باید شور باشد تا بشوید ذهن رادیده را پُرسانکند، بُرّان کند اندیشه راتارهای عنکبوت از سقف آویزان شدندشعر باید شل ک
https://www.instagram.com/p/CgTUW5MKW_k/?igshid=MDJmNzVkMjY=--- Send in a voice message: https://podcasters.spotify.com/pod/show/vahid-ghazinour/message
.گفتگو..محترم، فکر کسی نیستنهمقدس، جاییستجنگ ما، بر سر حق نیستکه از کامیابیستفکر، چون حبس شود، زنگار میگیردعاقبت، ویرانیست.به چریدن مشغول، گله با حیرانیوَ به مسلخ رفتند، بعد از آن سیرایینهکسی فکرِ کسینهبهخود میآییم.حیف
.قربانگاه..به اِذن عشق، به شوق یاررسیدهام به ناکجانگاه میکنم به پَسخرابهمانده است وُ بسنگاه میکنم به روپلیست معلق، سوی اوگامی به پیش مینهمجادوی مرگ میرسددود است وُ آتش در میانهم، سایهام، همدست آنتنم، بهانه میشودغوغا، ز
.دلتنگ..درِ هر خانه به حسرت باز است.تهِ این کوچه، سلوک مرگ است.شمعها، خاموشندیا مستور، در پستویا بیرون از منظور وُ بیحاصل، میسوزند.لامپها وسوسهی خناسند.وارثان اقتدا ایم، به سکون مقتدا.من و تو، در قفسی زندانایممن و تو، خو
.شیدا..پاسخی در توست، بهسوال آمدهایی!.نوشترین جلوِهی مهتاب شدیدوست، بیا روز به خریداریاماینهمه آسیب زدهام بر زمینکاش بیایی پیِ ویرانیامیا بِکنی جامه و عریانشَویتشنهی آن چهرهی نورانیامفاصلهاییهستمیان، ماندنیعاشق این ش
.سرداب(ساقی زندان)..دوباره تو، دوباره منهجوم بیامان رد پای منوَ این تویی: شکستهپا و تشنهلبنمیرسد ولی به تو شراب من.کجا شدی؟ فَسانهها؟چهخستهاییگریزپای!درون تو، به وسوسهبرونشدم، هجا کنانقبله منم!امیدوارنشاندهام به راه تو
.آلیجناب..تا بنوشم، تا ابد هم باده هستایخوشا سیراییاَم در وقتِ هستجوشش و رویش، همیشه ساده نیستگاهی باید زد به تن هم دست ردکودکِ روحیم، به بازی آمدیمتا بگیریم حین بازی، درس و مشقبیکرانه آمدیم در این کرانروی این پل، گر بخواهیم، شاُ
.ترخینه..چشمش به چشم من، بود آشنای دهرآنی که گمشده، در خاطرات محوآنش به دل نشست، شد محرم دلمآغاز شد سلام، در مطلع سخن..عاشق به من رسید، بر پهنهی امیددر خود، ترانه داشت، بر لوحهایی سپیدروحش به شب هنوز، عادت نکرده بودپرواز میچکید
.سلاماَت..سکوتت را به این قصه بدهکاریبه این جاده، نگاهت را، بدهکاریسرآغاز بود جمود و سردی و ظلمتسلامَت را به هستِ ما بدهکاریهزار رخداد در راهند، هزاران وصل دامنگیرصلابت را به هر گامَت بدهکاریدر این وادی، پُر از بازی، هزار کابوس می
.سرزده..پُر از خواهش، پُر از حسرت، پُر از میل بقاآنچنان بودم، که هر شعله، درونم شد فناامید، همسنگ خواهش بود، شریک آرزومن، آنگمکردهخویشرا، در تب این کوچههااز مدعی تا مستدعیدیدهام، آری، تمام خانه را.در امتداد زندگی، آنجا که دل مر
.فریاد..از نسل بارانیموز نیل میآییمموسی جدامان کردبادا بهخودآییمرقصیده در آتشبذر گلستانیم.آرامشت هستم، رو کن به آرامیکینجا هوایی نیست، خوابی و غرقابیبیرون بیا از خود. عطری! تراوش کنمیترسی از بودن، سالهاست در انکاریزهرابه می
.هنگامهی شریف..وین قصهی مرگ است، مرگی که تدریجیستهمزاد ما بوده، حکم است و تعزیریستهموار باید بود، در "آری بزرگ"تا وقت رسمُالخط، آن مصرعِ سِترگ.لیک . . .میخواندَت غازیدر، بازیِ در بازیامید هم، همدستشمیگوید: بُرد آنیست.قما
.پیشبیا..به درختی که مرا مینگرد، میگویم:آسمانت، ایهام، سایههایت، افکار،شاخههایت، خورشید،کافرین بر استاد..من و تو، همدم هرروز همیمحاصل ماست همین داستانها.آمدهام بهر شماجان شدی، همتن و همزاد شدی، پیش و پس راه، شمانیستشدم، ج